بالاخره بابایی موهات با ماشین کوتاه کرد یه چند وقتی بود می گفت میخوام موهاش کوتاه کنم منم گفته بودم اول باید آتلیه ببرمش بعد اجازه داری موهاش کوتاه کنی تا اینکه دیروز موفق شدیم ببریمت آتلیه،ساعت 11 صبح وقت داد ولی شما اون ساعت رو مود بد اخلاقی بودی،هر جور بود خوابوندیمت و به عکاست زنگ زدم گفتم دیرتر میام خلاصه جونم برات بگه این چند روزی که بجنورد بودیم با نق نقات و گریه هات همه رو زابرا کردی تصمیم گرفتم از این به بعد فقط یه شب بمونم و با بابایی برم، با بابایی هم برگردم.بعد ظهردیروز با خاله مریم برا انتخاب اولیه عکس ها رفتیم آتلیه،عکسات خوب شده بود خصوصا این که دوست داشتم از ژشت معروفت( انگشت اشاره ات میزاری گوشه دهنت)عکس داشته باشم و شما د...